البته معمولی است که بچه دوری والدینش را تحمل نکند اما گاهی اوقات این موضوع به شدت برای بچه ترسناک است و به هیچ وجه حتی برای لحظه ای به این دوری تن نمی دهد در این مقاله میخواهیم به بررسی این موضوع بپردازیم: به گزارش آلامتو و به نقل از سپیده دانایی؛ «پدر و مادر هستی هر دو کارمند بودند و از صبح تا بعد از ظهر نمیتوانستند در کنار او باشند و مجبور بودند او را به مهدکودک ببرند؛ اما از دوسال پیش که تصمیم به این کار گرفته بودند چندان موفق نبودند، چون او هر روز صبح گریه میکرد و نمیخواست به مهد برود. وقتی هم میرفت چندان در فعالیتهای مهدکودک مشارکت نمیکرد.
این در حالی بود که مربیان مهد معتقد بودند او بچهٔ باهوشی است و اگر بخواهد بهتر از خیلی بچههای دیگر عمل میکند. هستی تا سهسالگی پیش مادربزرگش بزرگ شده بود و به قول پدر، مادربزرگ او را خیلی لوس کرده بود؛ چراکه همهٔ خواستههای او را برآورده میکرد. مادر و پدر هستی خیلی نگران بودند؛ چون حتی در یک کلاس نقاشی که عصرها همراه مادر میرفت، فقط در صورتی حاضر بود سرکلاس بنشیند که مادر هم با او سر کلاس برود.»
هستی نمونهای از کودکانی است که با اضطراب شدیدی در جداشدن از اطرافیان نزدیک خود روبهرو هستند. واقعیت آن است که جدایی از کسانی که به آنها احساسی داریم، برای هر کس و در هر سنی که باشد، تجربهٔ آسانی نیست.
همهٔ ما کموبیش در طول زندگی تجاربی از این دست داشتهایم، تجاربی گهگاه سخت و دردناک و البته شاید در عین حال متحولکننده؛ اما تصویر آشنایی برای بسیاری از ما حداقل تا سالهای نه چندان دور، اشکها و لبخندهای کودکان در آغاز مدرسه بوده است.
عدهای از بچهها که تا روزهای قبل با شور و شوق فراوان کیف و لباس تهیه کردهاند در لحظه جداشدن از والدین دچار ترس و دلهرهٔ وصفناشدنی میشوند: به پدر یا مادر میچسبند، گریه میکنند، حاضر نیستند از او جدا شوند و اگر هم جدا شوند گرفته و غمگین در کلاس مینشینند و البته بعضی هم مثل همکلاسی سال اول دبستان من از کلاس و مدرسه فرار میکنند.
اگرچه در سالهای اخیر با وجود مدارس پیشدبستانی شیوع این موارد کمی کمتر شده است، همچنان بهعنوان یکی از شکایتهای رایج والدین مطرح است.
نزدیکشدن فصل مدارس بهانهای است تا این موضوع را جدیتر بررسی کنیم و شاید دیگر امتناع کودکان و نوجوانان از مدرسه را تنها دلیل تنبلی و بهانهگیری آنان ندانیم. شاید پای اضطراب و دلهرهای جدی در میان باشد.
اضطراب بهخودیخود پدیدهای سالم و طبیعی است که در روند رشد همهٔ ما اتفاق میافتد و فقط زمانی از آن به عنوان اختلال یاد میکنیم که در یک سن نامتناسب و نیز شدید باشد. همهٔ بچهها در حدود هشت الی نهماهگی به بعد به اصطلاح «غریبی میکنند» یعنی با دیدن افرادی که برای آنها آشنا نیستند، گریه میکنند.
گاهی آنقدر شدید که والدین را عصبی میکند. اما در حقیقت این علامت در کودکان نشانه مرحلهای طبیعی و بهنجار رشد کودک است و علامت اینکه آنها توانستهاند میان مراقبان خود و سایرین تمایز قائل شوند.
همراهی والدین با کودک در این مرحله به او کمک میکند با اطمینان شایان توجهی از این مرحلهٔ حساس رشدی عبور کند. در حالت معمولی این اضطراب طبیعی کودک در حدود هجدهماهگی بسیار کم میشود و او واکنشهای خفیفتری در برابر روبهروشدن با غریبهها نشان میدهد.
والدینی که از لحاظ کمی و کیفی حضور کافی دارند و احساس ترس و اضطراب کودک را در این سن میپذیرند و با در آغوشگرفتن و موجه و طبیعی جلوهدادن احساس او، حمایتش میکنند، به گذر از این مرحله کمک خواهند کرد.
در مقابل والدینی که در برابر این بیتابی و بیقراری دستپاچه و عصبی میشوند و با خشونت رفتار میکنند یا بالعکس به حمایت بیشازحد از کودک اقدام میکنند و اجازهٔ رویارویی تدریجی کودک با اطرافیان را به او نمیدهند، گذر کودک از این مرحله را سخت می کنند. در این صورت کودک به نوعی در این ترس و اضطراب باقی میماند، حالتی که شکل شدتیافتهٔ آن اختلال اضطراب جدایی نامیده میشود.
بالبی، نظریهپرداز معروف در زمینهٔ رشد کودک، رابطهٔ عاطفی عمیق بهویژه بین مادر و کودک را دلبستگی مینامد که البته آن را میتوان به هر رابطهٔ عمیق بین دو فرد که برای یکدیگر مهم هستند، تا حدی تعمیم داد.
بر این اساس دو نوع مهم دلبستگی ایمن و ناایمن ممکن است در کودک شکل بگیرد. در دلبستگی ایمن کودک دنیای پیرامون خود را پیشبینیپذیر، امن، حمایتکننده و آرامشبخش میداند که در واقع ناشی از تجربهای است که با اولین مراقبین زندگی خود، بهویژه پدر و مادر، داشته است، مراقبینی که این حمایتگری و توجه بهموقع و کافی به نیازهای او را نشان دادهاند.
شرایط برعکس این حالت یعنی مراقبینی که به نیازهای کودک توجه کافی ندارند یا فقط هروقت که خودشان آماده و سرحال باشند به کودک توجه میکنند.
بنابراین سبب میشوند کودک تصور کند دنیا چندان یا شاید اصلاً قابلاتکا و پیشبینیپذیر نیست. در اینصورت یا بهطور کلی نسبت به بزرگترهای خود بیتفاوت و بیاحساس میشوند یا همیشه برای نگهداشتن آنچه از نظر آنها هر لحظه ممکن است از دست برود مصرانه تلاش کنند، همان حالتی که در اختلال اضطراب جدایی نیز میبینیم.
نظریهپردازان دلبستگی معتقدند، این الگوهای دلبستگی ایمن و ناایمن، که در نوزادی و کودکی پایهگذاری میشود، به نوعی در همهٔ رابطههای بعدی فرد در نوجوانی و بزرگسالی تقریباً به شکل مشابهی تکرار میشود.
اختلال اضطراب جدایی یکی از اختلالهای رایج در بین کودکان است. نشانههای اصلی این اختلال را میتوان به صورت زیر ذکر کرد:
پارهای از کودکان بهطور ژنتیکی دارای خلقوخوی حساستر و مضطربتری هستند که آمادگی آنها را برای این مشکل زیادتر میکند. در ضمن زمینهٔ ارثی چنین مشکلی در پدر، مادر یا اطرافیان نزدیک بر بروز آن تأثیرگذار است.
پیش از این و در توصیف این مشکل دربارهٔ نقش والدین در بروز آن سخن گفتیم. در واقع والدینِ بسیارسهلگیر که به همهٔ خواستههای کودک تن در میدهند، و نیز والدین بسیار سختگیر، هر دو احتمال بروز اختلال اضطراب را افزایش میدهند.
نبود کمی و کیفی والدین، یا حضور خانوادههایی که پیوستگی، حمایت، گرمی و صمیمیت در آنها کم است و خانواده قادر نیست تعارضها و تنشهای احتمالی را بهطور مناسبی حل کند، در بروز بسیاری اختلالات از جمله این اختلال مؤثر شناخته شدهاند. بعضی دیگر از ساختهای خانواده که در این زمینه مؤثر شناخته شدهاند عبارتاند از:
البته باید در نظر داشت قرارگرفتن در معرض استرس، بیماری یا فوت یکی از اطرافیان نزدیک و مهم برای کودک یا نوجوان، تغییرات مهم در زندگی مثل تغییر مدرسه، محل زندگی یا بیماری خود کودک، عواملی هستند که به تشدید این مشکل دامن میزنند.
رویکردهای مختلفی در درمان اختلال اضطراب جدایی مورد استفاده قرار میگیرد. بعضی از آنها بر خود کودک یا نوجوان، بعضی بر خانوادههای آنان و بعضی بر هر دو تمرکز دارند. با این حال از آنجایی که این اختلال تا قبل از هجدهسالگی و در واقع دربارهٔ کودکان و نوجوانان مطرح است، همواره یک اصل کلی را درباره چنین اختلالاتی باید در نظر داشت.
آن اصل کلی دخیلکردن والدین در فرایند درمان است؛ چون این والدین هستند که مسئولیت آمدورفت آنها را برعهده دارند و هزینههای احتمالی درمان را پرداخت میکنند؛ بنابراین برای جلب همراهی بیشتر آنان لازم است آنها را در جریان فرایند درمان قرار دهیم.
بازیدرمانی برای کودکان کمسنوسالتر و درمانِ شناختیرفتاری و گروهدرمانی و درمانهایی با رویکردهای دیگر همچون روانتحلیلی برای کودکان سنین بالاتر و نوجوانان در این زمینه مؤثر است.
اصل کلی در همهٔ این درمانها آن است که کودک افکار و احساسات خود در این زمینه و سایر نگرانیهایش را برونریزی کند و با کمک یک متخصص، هرچه بیشتر با آنها آشنا شود و در کنار آن، به طور مستقیم و غیرمستقیم مهارتهای لازم برای برخورد مناسب با ترسها و اعتمادبهنفس و توانمندی تحمل و کنارآمدن با نگرانیهای خود را بیاموزد.
کودکان و نوجوانان در گروه آگاه میشوند، فقط خودشان نیستند که این مشکل را دارند و همین همدلی به آنها کمک میکند.
این نوع درمانها از یک سو مسائل مربوط به خود والدین و مشکلات روانشناختی احتمالی آنان را هدف قرار داده است و از سوی دیگر سبکهای ارتباطی و فرزندپروری والدین را بررسی میکند. براساس تحقیقات بسیاری، اضطراب، افسردگی و وسواس در والدین کودکان و نوجوانان مبتلا به اختلال اضطراب جدایی شایع است. به عبارت دیگر والدین از همان ابتدا به واسطهٔ اضطراب و نگرانیهای زیاد خود، کودکان را بیش از حد تحت کنترل قرار میدهند.
همان طوری که پیش از این گفتیم سبکهای سختگیرانه از یک سو و سبکهای سهلگیرانه و بیشحمایتگر از سوی دیگر، کودکان را در معرض چنین آسیبی قرار میدهد. در روند درمان، والدین با این فرایندها آشنا میشوند و در جهت تعدیل آن قدم برمیدارند.
آنچه در زمینهٔ درمان گفته شد، بهطور قطع نیازمند کمک متخصص و صبوری در طی مراحل درمان است؛ اما ذکر چند نکته نیز خالی از فایده نیست.